حكمت خدا
Modireat 91
به وبلاگ بچه هاي مديريت خوش آمدید

              تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده 
            بود.
            او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
            سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از
            خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید.
            اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که
            کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
            بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
            از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
            « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
            صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.

            کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
            نجات دهندگان می گفتند:
            "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : مدير ها

درباره وبلاگ

می کوشم. تلاش میکنم. آینده ای میسازم که گذشته ام جلویش زانو بزند! و به اهدافم میرسم...
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان modireat91 و آدرس modireat91.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان